محل تبلیغات شما

#دبیرستان_عاشقی 


سرمو کردم تو کیفم تا ساعتمو دربیارم ببندم دستم که ارنج آی سو خورد به پهلوم. بلند گفتم :
-چته وحشی.
به رو به رو اشاره کرد و ابروشو بالا انداخت. نگاهمو به اون سمت تابوندم که آیهانو دیدم. در حالی که دستاشو رو سینش گره کرده بود و پاشو با ریتم رو زمین می کوبید. 
وقتی دید دارم نگاش میکنم گفت :
-ما یه قراری داشتیم. 
دو رو برمو نگاه کردم. همه دخترا خیره شده بودن به ما. ملتمس نگاهش کردم و گفتم:
-خواهش میکنم اذیتم نکن ایهان. 
پوزخندی زد و گفت
-تو باید از من اطاعت کنی. وقتی اطاعت نکردی باید تنبیه بشی. 
 زیر نگاهای مثل خنجر دخترا داشتم آب میشدم. جزوه هامو از تو کیفم در آوردم و گرفتم به سمتش که مثلا دارم بهش جزوه میدم.
 پوزخندش غلیظ تر شد و گفت:
-می ترسی ما رو با هم ببینن؟ 
اشک تو چشمام جمع شده بود با التماس گفتم:
-خواهش میکنم آیهان، بعد با هم حرف می زنیم. 
ابرویی بالا انداخت.
-نچ. فرصتت تموم شد! الان وقت مجازاته.
دست بلند کرد و جزوه ها رو گرفت. به محض این که جزوه هارو ول کردم اونم دستشو از هم باز کرد و کل برگه ها ریخت رو زمین. 
حالت پشیمونی تصنعی ای به خودش گرفت و گفت
-اوخ شرمنده! جزوه هات ریخت. 
سرخ شدم. که دوباره گفت :
-بهتره خم شی برشون داری!
عمرا!
می مردمم خم نمیشدم برش دارم. 
با نفرت تو صورتش گفتم :
-محاله! از آی سو میگیرم.
یه قدم به سمتم برداشت و دستشو گذاشت رو شونم و لبخندی زد که دلم از جا کنده شد. با همون لبخندش گفت :
-نمیخوای که همه بفهمن تو آویزون منی و من بهت محل نمیدم که؟ یا حتی بدتر، بفهمن من یه نیمچه حس طعلقی روت دارم؟
رنگم پرید و صدای هین یه سری از دخترا که نزدیکمون بودنو شنیدم.
رنگ پریده و با تته پته گفتم:
-باشه باشه. دستتو بردار.
آی سو با هشدار اسممو صدا زد اما امنیت جانی ای که با فهمیدن رابطه ما به خطر میوفتاد از غرورم مهم تر بود!
فورا خم شدم جلوی پاش و شروع کردم به جمع کردن برگه ها. اونم بالای سرم مثل خانا ایستاده بود و دستاشو رو سینش گره کرده بود. ازش متنفر بودم، عوضی از خود راضی. اومدم بلند شم که پاشو با همون کفش اسپرتش که داد می زد نایک اصله گذاشت رو دستم و فشار داد. 
آی سو گفت :
-پاتو گذاشتی رو دستش احمق. بردار پاتو. 
اون ولی فقط پوزخند زد و گفت:
- میدونم!
و ای سو تازه فهمید کارش عمدیه.
از شدت درد اشکم در اومد، خیلی خیلی درد میکرد و اون هر لحظه فشارشو بیشتر میکرد. صدای ای سو رو میشنیدم که می گفت:
 -آیهان داری چه غلطی میکنی؟ دستش شکست.
 اما اون دست بردار نبود.
 اولین قطره اشکم چکید اما صدام در نیومد، غرورم الان از جونمم مهم تر بود. صداشو شنیدم که گفت. 
-بند کفشم یکم شل شده دنیز. میشه برام سفتش کنی؟ 
ای سوی با تعجب حرفشو قطع کرد:دانلود رمان
-دیوونه شدی؟ پاتو بردار وگرنه جیغ میکشم و همه رو میریزم اینجا.
پوزخندش شنیدم و بعد صداشو:
-جرئتشو نداری بچه! این کارو بکن تا فردا اول صبح به جرم پخش هروئین بین بچه ها از مدرسه اخراجت کنن. میدونی که چقدر نفوذم زیاده!
آشغال! داشت آی سو رو تهدید می کرد. این دیگه ته ته بی انصافی بود، می خواست به ای سو تهمت بزنه. 
جلوی همه بچه ها خوردم کرده بود و سکه یه پول شده بودم و حالا میخواست براش بند کفششو ببندم؟

تاوان یک روز بارانی پارت دوم

رمان تاوان یک روز بارانی

رمان دبیرستان عاشقی

رو ,سو ,تو ,جزوه ,گفتم ,ها ,آی سو ,و گفت ,بود و ,کرده بود ,ای سو ,گفتم خواهش میکنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته های یه دختر پاییزی هسته تخصصی علوم اجتماعی استان گلستان