محل تبلیغات شما

#تاوان_یک_روز_بارانی
#نویسنده_ملیکا_شاهوردی


از مغازه اومدیم بیرون‌، دستمو دور گردنش حلقه کردم و بوسه محکمی به گونش زدم
- مرسی ابجی.

با خنده ازم جدا شد
- زشته دختر وسط این همه جمعیت.
- خب کجا بریم؟

راهشو به سمت کافه داخل پاساژ کج کرد
- بریم یه چیزی بخوریم بعد دیگه پاهام نمیکشه.

روی یکی از میز های خالی نشستیم.
کیفم و پلاستیک های خریدو گذاشتم رو صندلی بغل، تکیه دادم به پشت و نفس عمیقی کشیدم.

- خیلی وقت بود بیرون نیومده بودیم ها؟
منورو باز کرد
- مشغله های کاری مگه میزاره؟ 
وقت سر خاروندن هم ندارم. 
با افتخار نگاهش کردم.

- راه پیدا کردن به شرکت بزرگ مرندی این دردسر هارم داره دیگه، خصوصا بشی دست راست رئیس
ولی زیاد خودتو خسته‌ نمیکنی افرا؟

سرشو آورد بالا
- کار کردن تو اون شرکت واسه من یه موفقیت بزرگه واسه همون خسته نمیشم.
خودت میدونی چقدر به شغلم علاقه دارم.
 
منورو هُل داد سمتم
- تازه رئیسم انقدر خوش برخورده که نگو منو مثل دختر خودش دوست داره پسرشم که نگ

سکوت کرد و حرفشو ادامه نداد.
چشم هامو ریز کردم
- پسرش چی؟
نفسشو با شدت رها کرد
- فقط از آدم اعتراف بگیر ها، اخر دقم میدی با این رفتار هات جانان

لبخند شیطونی زدم
- اینارو ول کن ابجی داشتی میگفتی پسرشو
خوشگله؟ چه شکلیه؟ کارش چیه؟
قدش بلنده؟ مو.

پرید وسط حرفم
- آروم باش بچه، چرا انقدر هولی؟
لبمو گاز گرفتم تا صدای خندم بلند نشه.
- اسمش یزدان ، اونجور که میدونم مثل پدرش شرکت داره.

دیروزم گیر کرده بودم تو اسانسور که اون نجاتم داد.
البته چند تا برخورد دیگه هم داشتیم ها نه که اولین بار باشه.

دستشو گذاشت زیر چونش و به سمت مخالف من خیره شد
- یه جاذبه ای داره که صحبت نکرده میگیرتت. 
من به واسطه کارم با مرد های زیادی هم صحبت شدم ولی یزدان فرق داره.
موهاو دادم پشت گوشم
- پس حسابی از این اقا پسر خوشت اومده.
- نه، یعنی آره ولی اشتباهه.
- چرا؟

سایت رمان
- اشتباهه چو.
صدای تلفنش باعث شد حرفش نصفه بمونه گوشیو از تو کیفش در آورد
- از شرکته باید جواب بدم.

گلوشو صاف کرد
- بله؟.باشه میرسونم خودمو، نه نگهشون دار سریع میرسونم خودمو

تلفنو قطع کرد و با عجله بلند شد
- پاشو جانان باید بریم
متعجب نگاهش کردم
- چی شده؟
گوشیو انداخت تو کیفش
- باید برم شرکت واجبه تورو هم نمیتونم اینجا بزارم بجنب.

پوف کلافه ای کشیدم و بلند شدم وسایلو برداشتیم و از کافه خارج شدیم.
با عجله به سمت خروجی رفت.

بارون شدیدی در حال باریدن بود.
سرجام وایسادم
- چطوری بریم تو این بارون؟
دوطرف پالتوشو بهم چسبوند
- میری خونه؟

سرمو به نشونه نه ت دادم
- باید برم اموزشگاه کلاس دارم امروز
از تو کیفش چترو در آورد و داد دستم. 
- من با تاکسی میرم این پیشت باشه خیس نشی مواظب خودتم باش.

گونمو بوسید
- پول داری؟
سرمو ت دادم
- دارم نگران نباش، برو دیرت شد.
- باشه خداحافظ

با عجله ‌پله هارو رفت پایین و سوار تاکسی شد.
چترو باز کردم خواستم برم پایین که چشمم به پلاستیک دستم خورد.
با فکری که اومد تو ذهنم لبخندی رو لبم نشست.

چرا نپوشمش؟ میتونستم قبل رفتن به خونه عوضش کنم.
عقب گرد کردم و رفتم داخل پاساژ
در اولین بوتیک نزدیک رو باز کردم و رفتم داخل

دوتا پسر نشسته بودن رو صندلی
یکیشون از جاش بلند شد
- خوش اومدید خانوم کار خاصی مد نطرتون هست؟
پلاستیک دستمو نشونش دادم
- میشه از پروتون استفاده کنم؟
با تعجب نگاهم کرد
- پرو؟ برای چی؟
پسر کناریش زد زیر خنده
لبمو گاز گرفتم از خجالت و هزار بار خودمو لعنت فرستادم واسه این فکر بی جام.

خودمو جمع کردم
- ببخشید اخه لباسم خیس شد باید عوض کنم اگر مشکل داره که هیچ‌ اگر نداره من لباسمو داخل پروتون عوض کنم.
نگاه عاقل اندر سفیهی به سر تا پام انداخت. از خجالت دوست داشتم یه قطره آب شم و فرو برم زیر زمین.
به سمت چپم اشاره کرد.
- بفرمایید مشکلی نیست.
با عجله به سمت پرو رفتم.
مانتوم رو در آوردم و با مانتو جدیدی که گرفته بودم عوض کردم.

شالمو انداختم رو سرم، نیم نگاهی از آینه به خودم انداختم.
بی اختیار لبخندی رو لبم نشست.
سریع وسایلمو جمع کردم و اومدم بیرون.
فروشنده با خنده نگاهم کرد
- عوض کردید لباس های خیستونو؟
سرمو ت دادم
- بله ممنون راحت شدم از شر لباس های خیس.
صورت قرمزش نشون میداد سخت خودشو کنترل کرده تا نخنده
مرد کنارش بلند شد
- خوبه فقط. 

به آستینم اشاره کرد
- یادتون نره مارک لباس رو بکنید.

لبامو محکم گاز گرفتم و از خجالت چشم هامو بستم.
 زیر لب زمزمه کردم:
- بمیری جانان که همیشه در حال سوتی دادنی.
صدای فروشنده به گوشم رسید
- چیزی گفتید خانوم؟
چشم هامو باز کردم
- نه، بازم ممنون.
با سرعت به سمت در خروجی رفتم. مارکو کندم و پرت کردم رو زمین.

#پارت_2

 

تاوان یک روز بارانی پارت دوم

رمان تاوان یک روز بارانی

رمان دبیرستان عاشقی

رو ,تو ,دادم ,سمت ,های ,عجله ,به سمت ,کردم و ,ت دادم ,باز کردم ,بلند شد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معلم